۱۳۹۲ تیر ۱۶, یکشنبه

عفت ذاتی

روح طبیعت گل هستی زن‌ست
اشک صفا نغمه‌ی مستی زن‌ست

رنگ وفا جلوه‌گر از روی اوست
شرم و حیا سنگ ترازوی اوست

آنکه زنان را چو گل آراسته‌ست
از گل او جلوه‌گری خواسته‌ست

عشوه‌ی او بانی کاخ بقاست
نسل بشر باقی ازین ماجراست

لیک غروری‌ست درو، کاین غرور
داردش از راه خیانت به دور

ترس خدا،نام پدر،مهر شو
هست ز صد راه نگهبان او

شرم و حیا،موهبتی ایزدی‌ست
ایزدی آن دیده که بی‌شرم نیست

پرده‌ی شرمت به رخ افکنده باد
دولت ناموس تو پاینده باد

.
.
( دیوان-237 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر