۱۳۹۲ تیر ۱۴, جمعه

خطر

ای دل آسوده گرفتار تو
هست جدا کار دل از کار تو

چشم تو بازست و خیال تو پاک
نیستت از صحبت ناپاک،باک

لیک در آن دم که دل از دست رفت
هرچه مرا بود و تو را هست،رفت

پیشتر از عقد زنا شوهری
چون شوی ای زهره جبین مشتری

بسته شود چشم تو و گوش تو
باز شود بهر وی آغوش تو

زین خطر ای گوهر تابان بترس
تا نشود گوهرت ارزان،بترس

حال تمنای دگر می‌کنی
پس چه بجا ماند اگر می‌کنی

*          *          *

گر تو هم امروز شوی کدخدای
بهر شب وصل چه ماند بجای

.
.
( دیوان-231/32 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر