۱۳۹۲ تیر ۲۲, شنبه

غزل

امروز درین خانه مهی مهر لقا بود
ماهی که رخش مایه آسایش ما بود

از کار فروبسته‌ی ما باز شد امروز
آن عقده که در کار فروبسته ما بود

امروز چسان پیرو آیین وفا شد
آن ماه که بیگانه ز آیین وفا بود

من بی‌خبر از خویشم از آن شوخ بپرسید
یک‌سال کز این خسته جدا بود،کجا بود

گر بود جدا روی تو از دیده‌ی خون‌بار
عشق تو که در سینه ما بود بجا بود

آن شوخ بشر بود به چشم همه،اما
در چشم من خسته خدا بود،خدا بود

.
.
( دیوان-115 )
( خاشاک-119 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر