۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

از متملق بگریز

از متملق بگریز ای پری
تا نشوی فتنه‌ی مستکبری

آنکه به وصف تو گشاید دهن
نیک ز ره می‌بردت بی‌سخن

وصف جمالت به صد آیین کند
بر تو اخلاق تو تحسین کند

دم زند از پاکی دامان تو
تا که برد راه به ایوان تو

بر رگ خوابت زند انگشت نرم
تا که دلت را کند آهسته گرم

دل مده ای‌جان به سخن‌های او
تا نشوی صید رسن‌های او

کو شده بیدار و تو خوش خفته‌ای
تا که به خویش آمده‌ای،رفته‌ای

از دم مسموم تملق‌گران
دور نشین ای شرف دختران

هم‌سخن چرب‌زبانان مشو
بهر خدا همدم آنان مشو

گر ز تملق نتوانی گسیخت
از متملق بتوانی گریخت

دیده‌ی خودبین نه،خدابین طلب
بهر خدا،آن طلب،این طلب


.
.
( دیوان-230/31 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر