از متملق بگریز ای پری
تا نشوی فتنهی مستکبری
تا نشوی فتنهی مستکبری
آنکه به وصف تو گشاید دهن
نیک ز ره میبردت بیسخن
نیک ز ره میبردت بیسخن
وصف جمالت به صد آیین کند
بر تو اخلاق تو تحسین کند
بر تو اخلاق تو تحسین کند
دم زند از پاکی دامان تو
تا که برد راه به ایوان تو
تا که برد راه به ایوان تو
بر رگ خوابت زند انگشت نرم
تا که دلت را کند آهسته گرم
تا که دلت را کند آهسته گرم
دل مده ایجان به سخنهای او
تا نشوی صید رسنهای او
تا نشوی صید رسنهای او
کو شده بیدار و تو خوش خفتهای
تا که به خویش آمدهای،رفتهای
تا که به خویش آمدهای،رفتهای
از دم مسموم تملقگران
دور نشین ای شرف دختران
دور نشین ای شرف دختران
همسخن چربزبانان مشو
بهر خدا همدم آنان مشو
بهر خدا همدم آنان مشو
گر ز تملق نتوانی گسیخت
از متملق بتوانی گریخت
از متملق بتوانی گریخت
دیدهی خودبین نه،خدابین طلب
بهر خدا،آن طلب،این طلب
بهر خدا،آن طلب،این طلب
.
.
( دیوان-230/31 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر