گرچه در آن پرده که ماوای توست
خاطرم آسوده ز تقوای توست
خاطرم آسوده ز تقوای توست
لیک ز افسونگری عشق پاک
بر تو و دامان توام بیمناک
بر تو و دامان توام بیمناک
بر کسی ای میوهی شیرین شده
فرصت ابراز محبت مده
فرصت ابراز محبت مده
ورنه چو مغزت بهدرآرد ز پوست
کانچه بخواهی ز تملق دروست
کانچه بخواهی ز تملق دروست
آنکه سرت را سر شه خوانده است
از رهت ای جان سوی چه خوانده است
از رهت ای جان سوی چه خوانده است
تا که سر از راه بگرداندت
سنگ زند میوه برافشاندت
سنگ زند میوه برافشاندت
دامن پاک تو ستایش کند
تا که به راه آیی و خواهش کند
تا که به راه آیی و خواهش کند
ای شده از شیرهی جان ساخته
الحذر از عشق رمان ساخته
الحذر از عشق رمان ساخته
آه کشان دم زند از خودکشی
تا تو به رحم آیی و دم درکشی
تا تو به رحم آیی و دم درکشی
نقش ترحم چو به دل درنشست
ساده بگویم به تو،رفتی ز دست
ساده بگویم به تو،رفتی ز دست
رحم به عشاق دروغین مکن
رحم بود رهزن زن،این مکن
رحم بود رهزن زن،این مکن
باش مواظب که تو را شوهریست
نام تو ناموس تو از دیگریست
نام تو ناموس تو از دیگریست
گوهر نام تو گر آید به سنگ
قامت او خم شود از بار ننگ
قامت او خم شود از بار ننگ
نام پدر،نام پسر،نام شوی
از تو شود پست به بازار و کوی
از تو شود پست به بازار و کوی
عصمت حق باد نگهبان تو
در کنف رحمت او جان تو
در کنف رحمت او جان تو
.
.
( دیوان-230 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر