گویی از آب عشق و خاک حیا
نقشبند ازل سرشته مرا
نقشبند ازل سرشته مرا
حالتی درمیان حجب و غرور
دور دارد از آن فرشته مرا
دور دارد از آن فرشته مرا
تا ز آب وصال جانیابم
آرزوی وصال کشته مرا
آرزوی وصال کشته مرا
بس زیان دیدهام ز شرم و غرور
عبرتی ناید از گذشته مرا
عبرتی ناید از گذشته مرا
.
.
( دیوان-447 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر