۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

رهزن

دل آشفته ی من پیش تو زانو زده است
دست،در دامن آن طره ی جادو،زده است

حالتی خاص و نشاط عجبی داده مرا
عطر نرمی که بر آن پیکر و بازو زده است

شرر انگیزی و شادابی و زیبایی و ناز
بارد از روزن توری که بدان رو زده است

گرچه من،ره زدمش،تا به کنار آورمش
چون نکو می نگرم،راه مرا او زده است

عطر جان پرور او،برده ز دستم،گویی
غوطه،در خرمنی از مریم و شب بو زده است

تو در آغوش منی،یا که به نیروی خیال
روح من،خیمه به نزهتگه میتو زده است؟

دل من،روح من،اندیشه ی من،حسرت من
چیست؟ این چیست،که در پیش تو زانو زده است؟

کمرد،شهوریور 1322
.
.
( دیوان-70 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر