۱۳۹۱ مرداد ۱۹, پنجشنبه

نیست

دیوانه ی گیسوی تو عاقل شدنی نیست
از دل هوس وصل تو زایل شدنی نیست


بر گردن جان رشته زلف تو فکندن
امید درازیست که حاصل شدنی نیست

 

بر سر زنم از حسرت آغوش تو کاین دست
بر گردنت ای دوست،حمایل شدنی نیست


از سحر نماندست به عالم اثر ما
در چشم تو سحریست که باطل شدنی نیست


دیدم ز تو لطفی به شب وصل که هرگز
از خاطرم آن خاطره زایل شدنی نیست


بیهوده چه کوشم که تو بیرون شوی از دل
سودای تمنای تو از دل شدنی نیست
.
.
( خاشاک-133 )

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر