داد،اگر خواهی ز دنیا،این جهان را داد نیست
کآخر او هم،همچو ما،در کار خود آزاد نیست؟
کآخر او هم،همچو ما،در کار خود آزاد نیست؟
هر کسی از دور،نقشی دیده،عشقی باخته ست
ورنه در عالم،عروس بخت را،داماد نیست
ورنه در عالم،عروس بخت را،داماد نیست
عقل در سر داری و سودای شادی،در دل است
آخر ای دیوانه،آنکو عقل دارد،شاد نیست
آخر ای دیوانه،آنکو عقل دارد،شاد نیست
عشق هم،دلبسته ی جاه است و تا خسرو به جاست
بهره مند از بوسه ی شیرین،لب فرهاد نیست
بهره مند از بوسه ی شیرین،لب فرهاد نیست
از که نالم؟ برکه نالم؟ کاندرین خاموش جای
نیست گوشی باز و ما را هم،سر فریاد نیست
نیست گوشی باز و ما را هم،سر فریاد نیست
ای برادر،در همه کاری میان رو باش،از آنک
داد مطلق نیز چندان خوشتر از بیداد نیست
داد مطلق نیز چندان خوشتر از بیداد نیست
1330
.
.
( دیوان-75 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر