۱۳۹۱ شهریور ۶, دوشنبه

ز ما بگیر

بوسی بده از آن لب و جان را ز ما بگیر
جامی بیار و هر دو جهان را ز ما بگیر

جانی است در تن من و بوسی است در لبت
این را به ما عطا کن و آن را ز ما بگیر

دشمن تراشِ هستی ما شد زبان ما
افسانه ای بگو و زبان را ز ما بگیر

سرمایه ی غرور،نشان است و نام ما
نامم به باد رفت،نشان را ز ما بگیر

زان جام عقل سوز شرابی به ما بده
و اندیشه ی زمین و زمان را ز ما بگیر

سرمست غفلتیم و گران گشته خواب ما
ای مشت فتنه،خواب گران را ز ما بگیر

ای عقل،نقش سود و زیان را از دل بشو
ای عشق،فکر پیر و جوان را ز ما بگیر

.
.
( دیوان-119/20 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر