عاشقان را شورشی در دل نمی بینم چرا
هستی از کف داده ای عاقل نمی بینم چرا
هستی از کف داده ای عاقل نمی بینم چرا
عالمی ویران شدست از سیل و اینجا خلق را
یک نفس غافل ز آب و گل نمی بینم چرا
یک نفس غافل ز آب و گل نمی بینم چرا
محمل لیلی روان گشته ست و مجنون ها ز پی
لیک لیلائی در آن محمل نمیبینم چرا
لیک لیلائی در آن محمل نمیبینم چرا
عاقل و دیوانه در هر کوی و برزن هست،لیک
یک نفر دیوانه ی عاقل نمی بینم چرا
یک نفر دیوانه ی عاقل نمی بینم چرا
1-اشاره
است به سیل های هستی شوی آغاز سال 1348 و بی همتی مردمانی که در
تهران،مانند همیشه سرگرم خرید و فروش زمین بودند و مصداق این مثال
حکیمانه:عالمی را آب ببره،ما را خواب می بره
.
.
( دیوان-49 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر