۱۳۹۱ شهریور ۹, پنجشنبه

نمی بینم چرا

عاشقان را شورشی در دل نمی بینم چرا
هستی از کف داده ای عاقل نمی بینم چرا

عالمی ویران شدست از سیل و اینجا خلق را
یک نفس غافل ز آب و گل نمی بینم چرا

محمل لیلی روان گشته ست و مجنون ها ز پی
لیک لیلائی در آن محمل نمیبینم چرا

عاقل و دیوانه در هر کوی و برزن هست،لیک
یک نفر دیوانه ی عاقل نمی بینم چرا

1-اشاره است به سیل های هستی شوی آغاز سال 1348 و بی همتی مردمانی که در تهران،مانند همیشه سرگرم خرید و فروش زمین بودند و مصداق این مثال حکیمانه:عالمی را آب ببره،ما را خواب می بره

.
.
( دیوان-49 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر