۱۳۹۱ مرداد ۲۹, یکشنبه

سر افشانم

رها کن،تا ز دامان،گرد هستی را برافشانم
دل خون گشته را،با سر به پای دلبر افشانم

طریق جانفشانی را به سرمستان بیاموزم
شراب شادمانی را،به هشیاران برافشانم

چنان ذوق پر افشانی ست ذرات وجودم را
که گر دیوانه یی بالی بر افشاند،پرافشانم 1  

ندارم دردی،اما آنچنانم خسته از هستی
که گر دست اجل مویی ز من حواهد،سرافشانم

نمی گویم خطا،اما تغافل هاست در دنیا
که گر دستم رسد،روزی به پای داور افشانم

دزآشوب 1330 

1-بال به معنی دست،و پرافشانی به معنی جان سپردن است
.
.
( دیوان-127)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر