۱۳۹۱ آبان ۲۱, یکشنبه

خار حسرت

خار حسرت بوده آنچه1از شاخ هستی چیده‌ام
رنگ محنت داشت آنچه2 از روی دنیا دیده‌ام

تا کجا آرام گیرد جسم غم فرسود من
پاره‌یی سنگم ز کوه زندگی غلتیده‌ام

گر حقیرم می‌شناسد خصم جای شکوه نیست
زانکه من یک عمر در تحقیر خود کوشیده‌ام

تا کجا پایان پذیرد دور سرگردانی‌ام
ذره‌یی گردم درون آه خود پیچیده‌ام

در بهار زندگانی در خزان زندگی
کور بادا چشمم ار جز خار حسرت چیده‌ام

تنگدستی ها کشیدم در جوانی ای دریغ
من که در پیری بساط بینوایی چیده‌ام


1331در امامزاده داود گفته شد
1و2:در متن کتاب به صورت «آنچ» نوشته شده است

.
.
( دیوان-154 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر