دودکش ها بر فراز بام ها
هر نفس آهی ز دل بر میکشند
وز دهان قیرگونشان دودها
زاغوش بر آسمان پر میکشند
* * *
رنگ این سرخ است و رنگ آن کبود
دود این تیرهست و دود آن سپید
با زبانی بیزبان این دودها
نغمه ها دارند و نتوانی شنید
* * *
آن یکی از پهن خوان منعمان
داستان عز و ناز آرد ترا
وین یکی از مطبخ بیچارگان
قصهی فقر و نیاز آرد ترا
* * *
این یکی گوید در آن بستانسرا
گربه و سگ هم به ناز آموختهست
آن یکی گوید درین ویرانه جای
کودکان را جان ز حسرت سوختهست
* * *
آن یکی گوید در آن خرم بهشت
عالمی شادی نگر،مستی ببین
این یکی گوید در این ماتمکده
معنی فقر و تهیدستی ببین
* * *
نی غلط گفتم غلط کان دودها
زآن همه فقر و غنا دلخستهاند
از درون تیره جانان قصه ها
بر زبان دارند و لب ها بستهاند
* * *
بسته گوش و بسته لب خاموش و نرم
درهم آمیزند و ناپیدا شوند
زین نواها گوش چرخ آکنده است
پس چرا این دودها گویا شوند
.
.
( دیوان-392/93 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر