روز مرا کرده است گردش گردون سیاه
گشته ز بیداد چرخ،حالت زارم تباه
گشته ز بیداد چرخ،حالت زارم تباه
این همه خار جفا در دل مجروح من
دست طبیعت شکست،روی طبیعت سیاه
دست طبیعت شکست،روی طبیعت سیاه
بیرخ آن مه بجاست هم دل و هم جان ولی
دل نه که یک قطره اشک،جان نه که یک پاره آه
دل نه که یک قطره اشک،جان نه که یک پاره آه
بی تو به جان آمدم،شاد کسی کاین زمان
هشته به پای تو سر،برده به کوی تو راه
هشته به پای تو سر،برده به کوی تو راه
.
.
( دیوان-168 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر