۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

جور طبیعت

روز مرا کرده است گردش گردون سیاه
گشته ز بیداد چرخ،حالت زارم تباه

این همه خار جفا در دل مجروح من
دست طبیعت شکست،روی طبیعت سیاه

بی‌رخ آن مه بجاست هم دل و هم جان ولی
دل نه که یک قطره اشک،جان نه که یک پاره آه

بی تو به جان آمدم،شاد کسی کاین زمان
هشته به پای تو سر،برده به کوی تو راه

.
.
( دیوان-168 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر