نه او ساخت تنها زبان را روان
کزو شد تن ناتوان با توان
کزو شد تن ناتوان با توان
جهان است ناورد گاهی بزرگ
در آن بره ناکام و با کام گرگ
در آن بره ناکام و با کام گرگ
کسی کش ز نیرو ندادند بهر
به کامش همه نوش گیتی است زهر
به کامش همه نوش گیتی است زهر
تن ناتوان خفته در گور به
زن مرده از مرد بیزور به
زن مرده از مرد بیزور به
کسی را که سرپنجه چون روی نیست
همان آهنین مشت و بازوی نیست
همان آهنین مشت و بازوی نیست
تن نازنین را نور زد همی
ز بادی چو بیدی بلرزد همی
ز بادی چو بیدی بلرزد همی
مماناد در کاخ هستی دراز
که گیتی ندارد به بودش نیاز
که گیتی ندارد به بودش نیاز
جوان گر زبون باشد و ناتوان
همان به که در خاک خسبد جوان
همان به که در خاک خسبد جوان
که سودی نبخشد به کس بود او
زیان است پا تا به سر سود او
زیان است پا تا به سر سود او
چه سود است از ناتوانی چو من
به گیتی مبادا جوانی چو من
به گیتی مبادا جوانی چو من
تن ناتوان جای اهریمن است
زبونی به آزادگی دشمن است
زبونی به آزادگی دشمن است
که تنپروری مایهی ریمنی است
فرومایه جویای اهریمنی است
فرومایه جویای اهریمنی است
کسی کش بود مردی دراز
ندارد به افسون و نیرنگ نیاز
ندارد به افسون و نیرنگ نیاز
که نیرنگ او آهنین مشت اوست
کلید در چاره انگشت اوست
کلید در چاره انگشت اوست
کسی کش بود بازوی آهنین
بود دست یزدانش در آستین
بود دست یزدانش در آستین
سخن سنج دانای فرخ نژاد
گرانپایه فردوسی پاکزاد
گرانپایه فردوسی پاکزاد
که با دست آن پهلوانی سرود
به روی جهان راه مردی گشود
به روی جهان راه مردی گشود
بدین گفته سازد به افسونگری
جوان را به نامآوری رهبری
جوان را به نامآوری رهبری
* * *
«سرافراز با گرز سام آمده است
جوان است و جویای نام آمده است
جوان است و جویای نام آمده است
جوان است و جویای نام مهان
که نامش فسانه شود در جهان»
که نامش فسانه شود در جهان»
* * *
«ز تو نام باید که ماند بلند
ببین تا که دل را نداری نژند
ببین تا که دل را نداری نژند
دلت شادمان باید و تندرست
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست»
سه دیگر ببین تا چه بایدت جست»
* * *
«جهانجوی را سر به چنگ اندرست
وگرنه سرش زیر سنگ اندرست
وگرنه سرش زیر سنگ اندرست
تن آسان غم و رنج بار آورد
چو رنج آورد گنج بار آورد»
چو رنج آورد گنج بار آورد»
* * *
«ز نیرو بود مرد را راستی
ز سستی دروغ آید و کاستی
ز سستی دروغ آید و کاستی
سخن گفتن گژ ز بیچارگی است
به بیچارگان بباید گریست»
به بیچارگان بباید گریست»
چو بنمایدت راه و رسم یلی
بدین شیوه آموزدت پردلی
بدین شیوه آموزدت پردلی
«ببینید بالا و برز مرا
بر و باز و تیغ و گرز مرا
بر و باز و تیغ و گرز مرا
جهان آفریننده یار من است
دل و تیغ و باز و حصار من است
دل و تیغ و باز و حصار من است
که گفتت برو دست رستم ببند
نبندد مرا دست چرخ بلند
نبندد مرا دست چرخ بلند
اگر چرخ گردنده اختر کشد
که هر اخترش لشگری برکشد
که هر اخترش لشگری برکشد
به گرز گران بشکنم لشکرش
پراکنده سازم بهر کشورش»
پراکنده سازم بهر کشورش»
* * *
«سیه مار چندان دمد روز جنگ
که از ژرف دریا برآید نهنگ»
که از ژرف دریا برآید نهنگ»
* * *
«مرا مرگ بهتر از آن زندگی
که سالار باشم کنم بندگی
که سالار باشم کنم بندگی
بدو گفت گیو ای سپهدار پیر
بسی دیدهای تیغ و گوپال و تیر
بسی دیدهای تیغ و گوپال و تیر
اگر تو ز پیران بخواهی گریخت
بباید به سر بر مرا خاک ریخت
بباید به سر بر مرا خاک ریخت
سپاه از تو دارد همی پشت راست
چنان کن که از گوهر تو سزاست
چنان کن که از گوهر تو سزاست
ازین رزمگه برنتابیم روی
گر از گرز خون اندر آید به جوی
گر از گرز خون اندر آید به جوی
همه یکسره پشت پشت آوریم
مگر نام رفته به مشت آوریم»
مگر نام رفته به مشت آوریم»
* * *
اگر چند دانای روشن روان
نماید که بر جبر دارد گمان
نماید که بر جبر دارد گمان
چو بیند کزین گونه پندار بد
زیانها به آیین و کشور رسد
زیانها به آیین و کشور رسد
بخندد که این خام گفتار چیست
به گیتی بجز مرد مختار نیست
به گیتی بجز مرد مختار نیست
بهر هفت کشور جز آزاد مرد
نبینم به کار و به خواب و به خورد
نبینم به کار و به خواب و به خورد
ز گفتار چرخ بلند این سخن
بخواند ز اندیشهی خویشتن
بخواند ز اندیشهی خویشتن
«چنین داد پاسخ سپهری بلند
که ای مرد گویندهی بیگزند
که ای مرد گویندهی بیگزند
چرا بینی از من همی نیک و بد
چنین ناله از دانشی کی سزد
چنین ناله از دانشی کی سزد
خور و خواب و رای نشستن تراست
به نیک و به بد راه جستن تراست
به نیک و به بد راه جستن تراست
بدان هرچه گفتی مرا راه نیست
خور و ماه ازین دانش آگاه نیست»
خور و ماه ازین دانش آگاه نیست»
چو داند که ایران فرخنده فر
به مردان جنگی شود پایور
به مردان جنگی شود پایور
به هر ره که خواهد شدن رهنورد
سخن را کشاند به دشت نبرد
سخن را کشاند به دشت نبرد
اگر چند با دلبر خویشتن
سخن گوید اینگونه گوید سخن
سخن گوید اینگونه گوید سخن
«شبی در برت گر برآسودمی
سر فخر بر آسمان سودمی
سر فخر بر آسمان سودمی
قلم در کف تیر بشکستمی
کله از سر چرخ بربودمی»
کله از سر چرخ بربودمی»
نمایشگر روزگار کهن
یگانهست در گونه گونه سخن
یگانهست در گونه گونه سخن
ولی چون به ناوردگه بگذرد
سخن را ز گردون فراتر برد
سخن را ز گردون فراتر برد
مگر بر دمد روح جنگاوری
به اندام مردان به افسونگری
به اندام مردان به افسونگری
* * *
مبادا به سرت آید از کاستی
که دانا همه جنگ و کین خواستی
که دانا همه جنگ و کین خواستی
که او زان چنان پهلوانی سرود
وزان داستانهای رزم آزمود
وزان داستانهای رزم آزمود
ترا پهلوان خواهد و بیهراس
که تا خانه داری ز بدخواه پاس
که تا خانه داری ز بدخواه پاس
چو ز اندیشهی خود سخن گسترد
نخواهد به موری زیان آورد
نخواهد به موری زیان آورد
همان دادگستر نیاکان ما
کزیشان به جا مانده ایران ما
کزیشان به جا مانده ایران ما
به جنگ اندرون بر سپهدار خویش
بدینسان نمودی آیین و کیش
بدینسان نمودی آیین و کیش
* * *
«نخستین به نرمی سخنگوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش
به داد و به کوشش بی آهوی باش
چو کارت به نرمی نگردد نکوی
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی»
درشتی کن آنگاه و پس رزم جوی»
خدا سخن زین خدایی سخن
ترا بازدارد ز خون ریختن
ترا بازدارد ز خون ریختن
«میازار موری که دانهکش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
به هرکار مشتاب ای نیکبخت
بویژه به خون،زانکه کاریست سخت
بویژه به خون،زانکه کاریست سخت
بیآزاری و خامشی برگزین
که گوید نفرین به از آفرین»
که گوید نفرین به از آفرین»
.
.
( دیوان82-279 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر