ای برگ خشک نامرادی
از شاخه ی هستی جدا شو
ای خنده ی امید و شادی
یک لحظه با لب آشنا شو
* * *
ای اشک حسرت،یک دم آخر
دامان مژگان را رها کن
تا چند سوزم در غم آخر
دل را به شادی آشنا کن
* * *
روشن کن ای گلرخ که ما را
جایی در آن دل هست یا نه
دامان کوتاه تو یارا
افتد مرا در دست یا نه
* * *
ای آرزوی آرزوها
ما نیز داریم آرزویی
ای نکته بخش گفتگوها
با ما هم آخر گفتگویی
* * *
آشفتهتر ز آشفته مویت
بر بام منزل خفته بودم
مست از شراب جستجویت
ترک دو عالم گفته بودم
.
.
( دیوان-397 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر