۱۳۹۱ آبان ۱۸, پنجشنبه

زیر بید معلّق

سرخوش به زیر بید معلق به طرف جوی
مست وصال آن بت دلجو نشسته‌ام

او جا گرفته بر سنگی و من به عجز
در زیر پای او به دو زانو نشسته‌ام

گفتم که روی شکوه ندارم به هیچ روی
تا با تو ای نگار پری‌رو نشسته ام

دانی و لیک بی تو چه شب‌های دردناک
در جوی اشک بر لب این جو نشسته‌ام

از پیچ و تاب این تن لاغر عجب مدار
بر آتش فراق تو چون مو نشسته‌ام

اکنون ببوسی ای گل خوشبوی عشق من
لب غنچه کن که غنچه بدین بو نشسته‌ام

دستی ز لطف بر سر و رویم کشید و گفت
منشین به فکر زشت که نیکو نشسته‌ام

ز افسون شاعرانه به دام آمدم ولی
شادم که با حریف سخنگو نشسته‌ام

اکنون که دل به سوی توام می‌کشد چه غم
گر ز آستان عقل به یکسو نشسته‌ام


*          *          *


ناگه مه دو هفته ز دامان خاوران
سر بر کشید و دید که با او نشسته‌ام

بوسی ز دور داد به روی حبیب من
پس زیر ابر شد که نگردد رقیب من

.
.
( دیوان-349/50 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر