سرخوش به زیر بید معلق به طرف جوی
مست وصال آن بت دلجو نشستهام
مست وصال آن بت دلجو نشستهام
او جا گرفته بر سنگی و من به عجز
در زیر پای او به دو زانو نشستهام
در زیر پای او به دو زانو نشستهام
گفتم که روی شکوه ندارم به هیچ روی
تا با تو ای نگار پریرو نشسته ام
تا با تو ای نگار پریرو نشسته ام
دانی و لیک بی تو چه شبهای دردناک
در جوی اشک بر لب این جو نشستهام
در جوی اشک بر لب این جو نشستهام
از پیچ و تاب این تن لاغر عجب مدار
بر آتش فراق تو چون مو نشستهام
بر آتش فراق تو چون مو نشستهام
اکنون ببوسی ای گل خوشبوی عشق من
لب غنچه کن که غنچه بدین بو نشستهام
لب غنچه کن که غنچه بدین بو نشستهام
دستی ز لطف بر سر و رویم کشید و گفت
منشین به فکر زشت که نیکو نشستهام
منشین به فکر زشت که نیکو نشستهام
ز افسون شاعرانه به دام آمدم ولی
شادم که با حریف سخنگو نشستهام
شادم که با حریف سخنگو نشستهام
اکنون که دل به سوی توام میکشد چه غم
گر ز آستان عقل به یکسو نشستهام
گر ز آستان عقل به یکسو نشستهام
* * *
ناگه مه دو هفته ز دامان خاوران
سر بر کشید و دید که با او نشستهام
سر بر کشید و دید که با او نشستهام
بوسی ز دور داد به روی حبیب من
پس زیر ابر شد که نگردد رقیب من
پس زیر ابر شد که نگردد رقیب من
.
.
( دیوان-349/50 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر