ای به مراد دلم آراسته
ای شده آنسان که دلم خواسته
ای شده آنسان که دلم خواسته
مظهر عشق،ای گل رعنا تویی
عشق بود صورت و معنا تویی
عشق بود صورت و معنا تویی
مهر تو دلگرم کند جمع را
روی تو پرنور کند شمع را
روی تو پرنور کند شمع را
راز دل خویش به مادر بگوی
چارهیی ار بایدت از من بجوی
چارهیی ار بایدت از من بجوی
باخبر از فطرت مرموز زن
زن بود،ای گل بچه یعنی که من
زن بود،ای گل بچه یعنی که من
وانکه ترا از دل و جان غم خورست
دلبر من،دختر من،مادرست
دلبر من،دختر من،مادرست
چند صباحی است که دلخستهای
غنچهی نازم به که دل بستهای
غنچهی نازم به که دل بستهای
با مژهات شبنم عشق آشناست
چشمهی این آب گوارا کجاست
چشمهی این آب گوارا کجاست
عشق ترا مرغ بهشتی کند
دور ز آلایش و زشتی کند
دور ز آلایش و زشتی کند
لیک درین مرحله چاهست و راه
دیده گشا تا که نیفتی به چاه
دیده گشا تا که نیفتی به چاه
.
.
( دیوان-229 )
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر