۱۳۹۱ آبان ۲۷, شنبه

شب دوم

ای به مراد دلم آراسته
ای شده آن‌سان که دلم خواسته

مظهر عشق،ای گل رعنا تویی
عشق بود صورت و معنا تویی

مهر تو دلگرم کند جمع را
روی تو پرنور کند شمع را

راز دل خویش به مادر بگوی
چاره‌یی ار بایدت از من بجوی

باخبر از فطرت مرموز زن
زن بود،ای گل بچه یعنی که من

وانکه ترا از دل و جان غم خورست
دلبر من،دختر من،مادرست

چند صباحی است که دل‌خسته‌ای
غنچه‌ی نازم به که دل بسته‌ای

با مژه‌ات شبنم عشق آشناست
چشمه‌ی این آب گوارا کجاست

عشق ترا مرغ بهشتی کند
دور ز آلایش و زشتی کند

لیک درین مرحله چاه‌ست و راه
دیده گشا تا که نیفتی به چاه

.
.
( دیوان-229 )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر